همه چیز از یک لوله خالی دستمال توالت شروع شد.

-          مامان این به درد این می خوره که لیوانش کنیم

-          نه به نظرم بهتره تهش یه چیزی بچسبونیم بعد بکنیمش جا مدادی، مامان من فکر کنم ما یه جامدادی لازم داریم اصلا !

-          نه نه... فکر کنم بهتره باهاش یه پروانه درست کنیم. آره پروانه بهتره

ایده پروانه ایده خودش نبود. یک برنامه هفتگی براش درست کردم که توی اون برای نشون دادن "کاردستی " از این تصویر استفاده کردم.

 بلافاصله شروع کرد به رنگ کردن لوله. تا لوله خشک بشه شروع کرد به خورد کردن کاموا ها.

       

می پرسم : شین ، چرا انقدر ریز می بری ؟

می گه : این پروانه هه سیستمش این شکلیه که شاخک هاش و پاهاش ریزن !!!

 سیستم پروانه پیچیده تر می شود !!!

 

از خورد کردن کاموا ها که فارغ شد ، شروع کرد به نق زدن که : بال ش رو با چی درست کنیم ؟

بهش گفتم دور و برش رو خوب نگاه کنه و تصمیم بگیره. بعد از کلی فکر کردن، به این نتیجه رسید که دو تا تکه مقوای نسبتا نازک که توی اتاق افتاده به درد می خوره. توی این شکل می بینین که اول چند تا نمونه "بال" پروانه کشیده. "مامان بیا انتخاب کن ، بال آدمی ، بال پروانه ای ، بال ستاره ای یا ماهی، شایدم قلبی !"

 

فکر کردم چون احتمالا خودش می خواد مقوا رو ببره ، بهتره که بال قلبی رو انتخاب کنم. الان پشیمونم. شاید اگه می ذاشتم یکی دیگه از بال ها رو انتخاب کنه بهتر بود. بلافاصله دو تا قلب بزرگ روی مقوا کشید و نمی دونین با چه فلاکتی برید. وسط بریدن اولین قلب دیگه انگشت هاش درد گرفته بود و خسته شده بود. نمی تونست مقوای بزرگ رو درست ببره. داشت از درست کردن کار منصرف می شد که به این نتیجه رسیدم که مداخله کنم. براش مقوا رو دو تکه کردم و مقداری از مقوای اضافی رو بریدم که بتونه دور قلب رو ببره. کلی کیف کرد و قلب بعدی رو به همین روش ، یعنی تکه کردن مقوا و بریدن دور الگو و بعد تمیز کاری برید بدون اینکه کمک بگیره.

 

رنگ کردن قلب ها داستانی شد. رفتم و دیدم که مشغول ترکیب رنگ هاست. حالا چه رنگ هایی رو ترکیب کرد بماند. از ترکیب کلیه رنگ های موجود ، یک رنگ سبز به دست آورد که توی شکل می بینید که بال ها رو با اون رنگ کرد.

 این هم از نتیجه کار :

 خیلی دوست داره موقع درست کردن کاردستی کنارش باشم و باهم کاردستی درست کنیم. من به هر شعبده ای که شده از این کار در می رم چون مطمئنم که اگر بخوام کنارش بنشینم و کار کنم، ایده های خودش رو به کار نمی بره و مدام از من می خواد که همه کارها رو انجام بدم. به بهانه های مختلف از کارگاه کوچیکش می زنم بیرون تا خودش به کارش ادامه بده. و هر بار هم به زور نق و نوق من رو به اتاق می کشونه و مجبورم می کنه توی برخی از مراحل همراهی ش کنم. گاهی اوقات اگه به حرف ش اهمیت ندم، کاملا از ادامه کار منصرف می شه. طبیعیه که نتیجه ای که از کار من حاصل می شه تمیز تر و کاربردی تره . من هم بودم ترجیح می دادم که یک کاردستی شیک و تمیز از اتاق بیرون بیاد. این کار آخرش رو خیلی دوست دارم چون خیلی کم توی انجامش دخالت کردم و بیشتر خودش سرگرم ش بود. خلاصه اینه که داستانی داریم با برنامه کاردستی دخترک.

 *-----------------------------------------------------------------------------------------

این موجود عزیزی که اینجا می بینین حاصل پیاده روی امروزمونه. به اصرار شین خریدمش . حتی نمی دونم اسم ش چیه. شین رسماْ عاشق ش شده. ذهن خبیث من هم بلافاصله به این نتیجه رسید که برنامه کاردستی دفعه بعد رو به تزئین گلدون مورد علاقه ش اختصاص بدیم !!!!

 

 

پ.ن : امروز ، طی مدت یک ساعت سه تا از غنچه های گل شین باز شدند. ذوق دخترک از دیدن "Baby های گل" ش قابل توصیف نیست. فکر کنم موضوع درس علوم جلسه آینده تیار شد !!!

 

سین ، مامان شین