72- مهر با سیب زمینی
![]()
شین کلی کیف کرد. این آسمون پرستاره شب هم تقدیم به تو با تشکر بخاطر پیشنهادات جذابت.
![]()
سین، مامان شین
![]()
شین کلی کیف کرد. این آسمون پرستاره شب هم تقدیم به تو با تشکر بخاطر پیشنهادات جذابت.
![]()
سین، مامان شین
![]()
کاراکتر "سپارتاکوس" رو شین موقعی کشید که مدت ها بود - فکر کنم سه ماه- کارتون "لیزی تاون" رو ندیده بود. این باعث شد که من انقدر خوشحال بشم که تصویرش رو ثبت کنم توی تاریخ !! نشون می ده که دخترک نگاهش انقدر دقیق شده که شاخص های تصویری رو به خاطر بسپاره و حتی در مدت طولانی از یاد نبره.

حالتون بد نشه لطفاْ. برای من خیلی مهم بود.
سین، مامان شین
![]()
وقتی دید انقدر خوشحالم کرده، دوید توی اتاق و با قیچی و کاغذ و ماژیک سرگرم شد و نمی گذاشت که من از در اتاق تو برم. نهایتاْ اومد سراغ کادوش و پسش گرفت ! گفت لازمش دارم مامان. من گذاشته بودمش توی جعبه گل سرهام تا سر فرصت بزنم به موهام. برش داشت و بردش و این رو درست کرد :
![]()
زدمش به در اتاقم. خیلی به نظر خودش هنر کرده بود بچم! این رو هم بلافاصله برای باباش درست کرد که مبادا... مبادا... خدای نکرده زبونم لال یه وقتی علائمی از اینکه من رو اندازه باباش دوست داره یا بیشتر از خودش ساطع کرده باشه !!!
![]()
سین، مامان شین
همدست محترمم در هجمه های فرهنگی که تحت عنوان "آشپزی" در این وبلاگ قابل مشاهده ست، یک دستور "گراتن کدو حلوایی" محشر برام فرستاده بود. این بود که در یک فرصت مقتضی که کدوهای کوچولوی خوشگلی پیدا کردیم، به انتخاب خود شین که از دیدن شون جو زده شده بود، این جناب رو برای تهیه گراتن مفتخر کردیم :
![]()
وقتی پوستش رو می کندم از عطرش مدهوش شدم. می دونید بوی چی می داد؟ بوی "طالبی". چنان بوی معرکه ای داشت که شین بد ادا از من خواست براش یکی دو تکه ببرم تا خام خام بخوره. همینطوری الکی الکی کلیش رو خوردیم. جوری که دیگه اصلاْ نمی شد برای تهیه گراتن روش حساب کرد. من هم تکه تکه ش کردم و روی کره توی ماهیتابه چیدم و کمی شکر و زعفران روش پاشیدم. وقتی پخت شین زحمت پوره کردنش رو کشید و بخش دیگه ای از کدو در حین پروسه تهیه پوره خورده شد !!!
![]()
پوره نرم و نارنجی و خوش رنگی شد. تصمیم دارم یک بار توی قیف بریزم و روی برش های نون به شکل شکوفه تزئین کنم ببینم چی می شه. اما ماجرا به همین جا ختم نشد. چیکار کنیم چیکار نکنیم ؟ یک تخم مرغ اضافه کردیم و کمی آرد ذرت و خمیر یک دست خوش فرمی در اومد که باهاش کلی اشکال هندسی ساختیم و توی باقی مونده کره سرخش کردیم.
![]()
معرف حضورتون هست که ؟
سین، مامان شین
خمیر رو که آبگیری کردیم به اندازه کافی چسبنده نبود. این بود که مقداری چسب چوب بهش اضافه کردیم و بعد تصمیم گرفتیم آسون ترین شی ممکن رو باهاش بسازیم: لیوان!
این شکل لیوانیه که با استفاده از بطری خالی ساختیم :
![]()
شین البته اصلا به لیوان رضایت نمی داد و تصمیم داشت که یک "آدم" بسازه :
![]()
چند روزی طول کشید تا کار خشک بشه. مصیبت عظما زمانی بود که فهمیدیم نمی شه این خمیر خشک شده رو از بدنه بطری جدا کرد. چاره ای نداشتیم جز بریدن بخش بالایی بطری. فکر کنم بایستی قبلش با یک کیسه فریزر یا کاغذ کالک یا یه چیزی شبیه اینا بدنه رو می پوشوندیم.
شین رنگش کرد و من هم واقعیتش حوصله نداشتم که روش کار کنم. این بود که با یه روبان حریر ساده تزئینش کردیم:
![]()
الان هم یک ظرف بزرگ خمیر دیگه هست که منتظره که درست بشه. اما به قول خاله سوسکه تو نمایش شاپرک خانمِ مرحوم مفید،" کو وقت، کو حوصله...".
سین، مامان شین
غولنگ گفت :"بیااااااااااااام؟؟"
صدایی نیومد.
غولنگ با خودش گفت :" حتما پشت ماشین قایم شده!"
اما تا رفت پشت ماشین رو بگرده، غولاژ از زیر سبد پرید بیرون و گفت :"ساک ساک!"
غولنگ پکر شد. از اینکه "قایم شدن زیر سبد" به ذهن خودش نرسیده بود اخماش رفت توی هم.
غولاژ چشم گذاشت. " ده... بیست... سی..."
غولنگ دوید و سبد رو برداشت و بلند کرد که بره زیرش قایم بشه....
غولاژ گفت :"بیااااااااااام؟"
غولنگ توی دلش خندید، اما جوابی نداد.
غولاژ گفت : غولنگ ؟؟ چرا سبد رو گذاشتی روی سرت ؟؟؟؟؟
![]()
قبول دارم که داستان ها نپخته اند و بوی زهم می دن !!! اما دوست ندارم مستقیماً به چرایی پیدا شدن غولنگ اشاره کنم و بذارم خودش بفهمه.
این روزها شین و باباش با کاراکتر لوس جدیدی به نام "آقا فشفشه" در حال داستان سرایی هستند. داستان ها به روش کاملاً در گوشی و پچ پچ وار گفته می شن، قطعاً اگر من بشنوم کلی غلط تربیتی از توشون می گیرم و بهتره که به گوش من نرسن !!! هنوز شین این جناب رو مصور نکرده. به همین علت اصلا دلم نمی خواد که تصورش کنم. هر بار که بهش فکر می کنم یه مرد لاغر دماغو با کلاه شاپو می آد به ذهنم که دوستش ندارم. به محض اینکه شین تصویر ذهنیش رو از آقا فشفشه کشید سعی می کنم اینجا بذارمش.
دلم ایده های جدید و نو برای داستان های آقا فشفشه می خواد. اما فعلاً تمام ایده ها داره صرف تدوین برنامه غذایی هفته می شه که پدر و دختر در این راستا نه تنها هیچ گونه همکاریی نمی کنن، بلکه کلی هم کارشکنی مبذول می فرمایند !!! شما ایده ای ندارین ؟
سین، مامان شین
![]()
کنار شوت زباله پیداش کردیم و برای گرفتنش فقط به اندازه برگشتن توی خونه و آوردن یه شیشه وقت تلف شد. خیلی راحت اومد توی شیشه و گذاشت حسابی نگاهش کنیم. دو تا لکه طلایی روی بالش بود که توی عکس خیلی خوب نیافتاده. من تا بحال این رنگ طلایی مات رو توی هیچ جک و جونوری ندیده بودم. به قول شین : جل الخالق !!
فقط نمی دونم چرا دور و بر ما یه حشره شناس نیست که بگه، مگه پروانه ها جزء حشرات محسوب نمی شن ؟؟؟ اگه اینطوره پس چرا این چهارتا پا داره ؟
شین خوب نگاهش که کرد شیشه رو داد به من و گفت ، مامان لطفا آزادش کن، من عاشق تماشای پرواز پروانه هام. خودش از باز کردن در شیشه و حرکت های غیر قابل پیش بینی پروانه می ترسه.
پنجره رو باز و آزادش کردیم. بعد از ظهر که داشتیم از کنار شوت زباله رد می شدیم دیدیم دوباره همون جا نشسته !!! واقعا جل الخالق !!! ما این ور ساختمون آزادش کردیم و دوباره برگشته بود سر جاش. فکر کنم قرار مداری داشت بیچاره !!!
سین، مامان شین
این یه تابلوی ساده س که شین- به پیشنهاد پدرش- با ظرف یک بار مصرف ساخته.
![]()
سین، مامان شین
غولنگ این ور رو گشت ... اون ور رو گشت... دید یه سوراخ روی تنه درخته.
دوید بره تو سوراخ قایم شه، سرش رو توی سوراخ فرو برد، اما بدنش توی سوراخ جا نشد.
![]()
" هشتاد، نود، صد، بیااااام ؟؟"
صدایی نیومد... غولنگ نگفت "بیاااا" اما غولاژ بلافاصله گفت :" غولنگ توی سوراخ درختی ، ساک ساک"
از کجا فهمید ؟؟
سین، مامان شین
ببخشید اگه این داستان ها کمی تا اندکی لوسه و پایان بندی مناسبی نداره.
این نقاشی رو با انگشت هاش کشیده :
![]()
خودش می گه این یه پرنده س. اون علامت بنفش بالای سرش هم لونه شه. من تصور نمی کنم که مهارت دست شین انقدر زیاد شده باشه که بتونه یک نقش ترنج شکل رو به این زیبایی پیاده کنه، اون هم به قصد کشیدن یک پرنده ! بیشتر تصور می کنم یه چیزی کشیده ، و بعد فکر کرده به پرنده شبیه تره و تصمیم گرفته که این یک پرنده باشه.
موقعی که داشت نقاشی می کشید با قیافه متفکرانه ای گفت : "مامان، می دونی صورتی و نارانها* رو قاطی کنی این رنگی می شه ؟"
* نارنها یا نارنخا ، همون نارنجی خودمونه
سین، مامان شین
![]()
شین اول فقط از رنگ سبز استفاده کرد. بعد شروع کرد با رنگ های متنوع دیگه روش کار کردن. بعد یک هو رنگ سیاه رو کشف کرد و نصف ظرف رو مشکی کرد. بعد با انگشت به جون رنگ ها افتاد و چند تا نقش و نگار هم با انگشت کشید، خلاصه کار به جایی رسید که مجبور شدم حمامش کنم. به معنای واقعی کلمه از فرق سر تا نوک پا به رنگ آغشته شده بود !!!
سین، مامان شین
"حوصله من سر رفته غولنگ"
" من هم ، غولاژ"
"بیا یه بازی بکنیم"
" مثلاً چی ؟"
"قایم باشک!"
"باشه. تو اول چشم بذار"
غولاژ شمرد : " ده ... بیست... سی..."
غولنگ این ور رو گشت ، اون ور رو گشت، رفت و پشت دیوار قایم شد.
" شصت ... هفتاد ... هشتاد... نود... صد !!! بیااااااااااااااام ؟"
"بیااااااااااااااا"
"غولنگ پشت دیواری ، ساک ساک"
غولنگ با ناامیدی از پشت دیوار اومد بیرون. "غولاژ تو چه شکلی فهمیدی که من پشت دیوارم ؟"
جدی ، غولاژ چه شکلی فهمید که غولنگ پشت دیواره ؟؟؟
![]()
پ.ن : نقاشی بهتری از غولنگ و غولاژ پیدا نکردم. حالا یا عکس های قبلی که نمی دونم چرا گم شون کردم رو پیدا می کنم، یا شین دوباره می شینه و دوباره داستان های قبلی رو می کشه ( هه ! زهی خیال باطل ) و من ماجرا های غولنگ و غولاژ رو ادامه می دم.
پ.ن، پ.ن.ق : اون سم هاشون من رو رسماً نابود کرده !!! الهی قربون اون فکر احمقت برم من بچه !!
پ.ن . پ.ن.ق.تر: اگه شین حاضر نشد دوباره نقاشی های داستان های قبلی رو بکشه ، اونوقت مجبورم قصه ها رو بدون نقاشی بنویسم تا به داستان های جدید برسیم و شین براشون نقاشی بکشه.
دیگه پ.ن ندارم برید خوش باشید !!
سین، مامان شین