دارم می رم به تهران، دارم می رم به تهران
یادم رفت بگم
ما داریم می ریم ایران ![]()
تا مدتی بساط آموزش تعطیل
فقط قراره خوش بگذره
تا زود...
سین، مامان شین
یادم رفت بگم
ما داریم می ریم ایران ![]()
تا مدتی بساط آموزش تعطیل
فقط قراره خوش بگذره
تا زود...
سین، مامان شین
مجله نشنال جئوگرافیک یکی از مجلات محبوب منه. شاید بشه گفت که یکی از دلایل عشق من به سفر و دیدن طبیعت سرزمین های مختلف، تاثیری باشه که در نوجوانی از عکس های زیبای این مجله گرفتم. هیچ می دونستین یکی از بنیان گذاران این مجله محبوب، کسی نیست جز کاشف فروتن تلفن، "الکساندر گراهام بل" ؟
مجله زرد* دوست داشتنی رو می خریدم که چشمم افتاد به نسخه کودکانه ش. و طبق معمول کلی صلوات فرستادم بر جریان آزاد اطلاعات در کشورمون. البته باید اعتراف کنم که برای شین خیلی جالب نبود، اما تصور می کنم برای بچه های سال های پایانی دبستان و دوره راهنمایی خیلی جذاب باشه.
اگه سری به میدون انقلاب زدید، توی ضلع شمال غربی میدون به سمت آزادی، دکه ای هست که معمولا نسخه های جدید نشنال جئوگرافیک رو داره. خدا رو چه دیدید، شاید نسخه کودکانش رو هم داشت.
اما اگر نداشت، به وب سایتش که می شه سر زد؟
سین، مامان شین
* این "زرد" با اون "زرد" فرق می کنه ها!
این نقاشی های شین رو ببینین :
|
|
بچه، من عاشق نقاشی هاتم!
سین، مامان شین
* Casa به زبان اسپنیش یعنی "خانه". "کاسا بلانکا" رو که یادتون هست؟ همون.
![]()
کش نازک نامرئی - به قطر یک نخ- برای کاری خریده بودم. از من کمی کش گرفت و برد و بعد از یک ساعت و بیست دقیقه این اثر هنری رو خلق کرد. می دونین، فکر کنم بایستی به توانایی هاش ایمان بیارم، من واقعاْ باور نمی کردم بتونه تمام این مونجوق های ریز رو دونه دونه از اون کش نایلونی رد کنه.
سین، مامان شین
سین، مامان شین
تو نمی تونی همه رو از خودت راضی نگه داری. کار بی فایده ایه. تلاش می کنی و سردرگمی حاصل شه. نمی شه که همه جامعه دور و برت کارهای تو رو تائید کنن که. ولش کن. بذار "اون دختره که روبان آبی به موهاش می بنده" با اخم نگاهت کنه. مشکلی نیست.
سین، مامان شین
![]()
براستی که کاشتن لوبیا دردسرهای آموزش علوم- گرایش گیاه شناسی - را می شوید.
سین، مامان شین (ع)
![]()
سین، مامان شین
شکلات تلخ... اصلا دور و برش نرو. هنوز ندیدم کلینیکی رو که بتونه این اعتیاد رو درمان کنه.
سین، مامان شین
![]()
برای شین، یا بهتره بگم برای دل خودم، یک تکه یولونیت بزرگ به دیوار زده ام و نقاشی هایی که خیلی دوست دارم رو به اون می چسبونم. سعی می کنم کارهایی رو که متفاوت هستن انتخاب کنم. این شکلی مجبور نیستم که مستقیماْ بهش بگم که از کشیدن بی پایان تصویر خونه ای که بالاش ابره و خورشید، و درخت و چمن و گل هم اطرافشه چیزی عایدش نمی شه.
با حرارت، و با قیافه خیلی جدی داره سعی می کنه من رو قانع کنه که این کاردستی - به زعم خودش - شایسته چسبیده شدن روی بورده :
- ببین مامان بایستی بین این دو تا یکی رو انتخاب کنی. این قورباغه دختره و این یکی پسر...
- ( درحالیکه خوشحالم که سوتی نداده ام و خودش گفته که این اشکال غریب در واقع غوک هستن ) م م م م م... باید فکر کنم. خوب این دختره مال من. عجب گردنبند خوشگلی هم داره...
- نه مامان. این گردنبند نیست. این دامنه. اینم یه گیتار برقیه که این پسره گرفته دستش و داره می زنه. باید ببخشی... نتونستم دوتایی رو عین هم دربیارم.
قیافه جدیش من رو یاد خودم می ندازه. وقتی که دارم طرحی رو توجیه می کنم.
سین، مامان شین